عمومی

چرا انسان‌تبارانی مانند ما تکامل پیدا کردند؟

چرا انسان‌تبارانی مانند ما تکامل پیدا کردند؟

پژوهشگران روی سه جنس (سرده) از انسان‌تباران تمرکز کردند. اولین سرده آسترالوپیتکوس یا جنوبی کپی است که شامل انواعی از انسان تباران می‌شود که حدود ۴ میلیون تا ۲ میلیون سال پیش در آفریقا زندگی می‌کردند. دوم، پارانتروپوس یا پرامردم بود؛ انسان‌تباری با مغز کوچک که تا عصر انسان‌تباران بزرگ‌مغز زنده ماندند و سومین سرده انسان است که شامل گونه ما و همچنین گونه‌های معروفی مانند نئاندرتال‌ها و انسان فلورسی می‌شود. چهار جنس دیگر انسان‌تباران به دلیل کمبود داده حذف شدند؛ زیرا نمونه‌های کافی برای اطمینان از مدت زمان وجود یا تعداد گونه‌های هر جنس وجود نداشت.

ون هلشتاین و فولی برای تخمین چگونگی تغییر گونه‌زایی از دو مجموعه داده استفاده کردند. یکی از آن شجره خانوادگی انسان‌تباران بود که نشان می‌داد گونه‌های مختلف چگونه با هم مرتبط می‌شوند. مورد دیگر، فسیل‌ها و سن تقریبی آن‌ها بود. هر دو مجموعه داده کاستی‌ها و عدم قطعیت‌های بزرگی داشتند اما نتایج یکسانی حاصل کردند.

مردم رقابت‌جو

در آسترالوپیتکوس و پارانتروپوس، تنوع بیشتر گونه‌ها به معنای تکامل تعداد کمتری گونه جدید است. به‌گفته‌ی ون هلشتاین، این الگوی کلاسیکی است که وجود دارد. اما در سرده انسان این روند معکوس می‌شود و گونه‌زایی وابسته به تنوع مثبت را شاهد هستیم.

به‌نظر می‌رسد رقابت بین اعضای سرده انسان موجب ظهور گونه‌های جدید شده باشد

هرچه تعداد گونه‌ها بیشتر باشد، نرخ گونه‌زایی بالاتر است. به‌عبارت دیگر، وقتی چند گونه از سرده انسان در نزدیکی هم زندگی می‌کردند، تحت فشار برای تکامل بودند و احتمال پیدایش گونه‌های جدید بیشتر می‌شد.

الگوی فوق غیرمعمول است. الگوهای مشابه فقط در تعداد معدودی از گونه‌ها مانند سوسک‌هایی که در جزایر زندگی می‌کنند، تایید شده است. بنابراین، به‌نظر می‌رسد پویایی تکامل در سرده انسان به‌طور معناداری با الگوی تکامل سایر جنس‌های انسان‌تباران فرق دارد و به‌طور کلی در سلسله جانوران غیرعادی است.

علت این امر چیست؟ توضیحات احتمالی متعددی وجود دارد. یک احتمال، گسترش محدوده است. تا آن‌جا که می‌دانیم سرده انسان اولین جنس از انسان‌تباران بود که فراتر از آفریقا گسترش پیدا کرد. این امر می‌توانسته فرصت‌های زیادی ایجاد کند و به تشکیل گونه‌های جدید کمک کند: به انسان لوزونی در فیلیپین و انسان فلورسی روی جزیره فلورس در اندونزی فکر کنید.

چرا اعضای سرده انسان موفق شدند محدوده خود را گسترش دهند، درحالی‌که انسان‌تباران دیگر به این موفقیت دست پیدا نکردند؟ علت آن نبود که آن‌ها ابزارهای بیشتر یا بهتری می‌ساختند؟

فناوری نیز می‌تواند بخشی از توضیح برای تکامل گونه‌های جدید باشد. گونه‌هایی که توانستند ابزارهای جدیدی بسازند، برای مثال با دسترسی به غذایی که دیگران نمی‌توانستند از آن استفاده کنند، قادر بودند زیستگاه‌های جدیدی را اشغال کنند.

ون هولشتاین می‌گوید: «فکر نمی‌کنم پراکندگی همه چیز را توضیح دهد. در مکان‌هایی که اعضای دیگر هومو وجود دارند، گونه‌زایی دیده می‌شود.»

اقدامات یک گونه از سرده انسان نیز می توانست زیستگاهی برای دیگران ایجاد کند. به سگ‌های آبی فکر کنید که محیط خود را با ساختن سد و بنابراین تغییر جریان رودخانه‌ها دستکاری می‌کنند و طی این فرایند کنام‌های جدیدی برای حشرات و سایر موجودات می‌سازند.

اگر گونه‌ای از سرده انسان حیوانات بزرگ را شکار یا گیاهان خاصی را قطع می‌کرد، می‌توانست فضاها و فرصت‌های جدیدی برای تکامل انسان‌تباران ایجاد کند. ون هلشتاین می‌گوید: «این امر چشم‌انداز را تغییر داده و کنام‌های جدیدی برای زندگی دیگران ایجاد می‌کرد.»

درک این موضوع که هر کدام از این عوامل چه نقشی داشته‌اند، مشکل است. اما مشخص است تعاملات بین انسان‌های خردمند نه فقط برای سرنوشت جمعیت‌ها به شکل انفرادی، بلکه برای پیدایش گونه‌های جدیدی انسان ازجمله خود ما مهم بود.

چگونه می‌توانیم رقابت بین گونه‌ای را در سرده انسان در داستان گسترده‌تر تکامل انسان بگنجانیم؟ باید درمورد سایر توضیحات غالبی که درمورد سابقه فسیل‌های انسان‌تباران ارائه شده است، نیز فکر کنیم.

بسیاری از این توضیحات با محیط ارتباط دارند: عاملی در محیط تغییر می‌کرد و این امر انسان‌تباران را وادار به سازگاری می‌کرد و این اتفاق به تکامل دوپایی یا مغزهای بزرگ‌تر یا ویژگی‌های دیگر منجر شد. از نسخه‌های معروف این روایت‌های محیطی، فرضیه ساوانا است.

فناوری می‌تواند توضیحی برای تکامل گونه‌های جدید باشد

طبق فرضیه ساوانا، میمون‌های بدون دم بزرگی که اجداد ما بودند، در جنگل‌ها زندگی می‌کردند و اغلب از درختان بالا می‌رفتند. اما بعدا اقلیم تغییر کرد، جنگل‌ها کوچک شدند و علفزارها گسترش پیدا کردند، بنابراین اجداد ما مجبور شدند از درختان پایین بیایند.

اگرچه فرضیه ساوانا با بازسازی اکوسیستم‌های گذشته به چالش کشیده شده است. گسترش ساواناهای آفریقا قبل از وجود انسان‌تباران آغاز شد و بسیاری از زیستگاه‌ها دارای ترکیبی از علفزار و جنگل‌ها بودند.

بیشتر بخوانید

مقاله‌ای در سال ۲۰۱۴ در عنوان خود این سوال را مطرح کرد که آیا فرضیه ساوانا مفهومی مرده است یا خیر. اگرچه، به این نتیجه رسید که به شرطی که بپذیرید ساوانا علفزار مطلق نبود، بلکه ترکیبی از زیستگاه‌ها بود، پاسخ منفی است.

در دهه ۱۹۸۰، الیزابت وربا دیرینه‌شناس دانشگاه ییل این ایده را مطرح کرد که تغییرات شدید محیطی می‌تواند موجب موج‌های انقراض شود. او پیشنهاد می‌کند اقلیم سرد دو تا سه میلیون سال پیش موجب انقراض سریع پستانداران آفریقایی شد و تکامل گونه‌های جدید ازجمله انسان‌تباران را به دنبال داشت. باز هم داده‌های بازسازی محیط‌های گذشته با این فرضیه در تضاد هستند.

در دهه ۱۹۹۰، ریچارد پاتس از موزه ملی تاریخ طبیعی واشینگتن استدلالی در حمایت از فرضیه فوق مطرح کرد. در اینجا ایده این است که اقلیم آفریقا غیر قابل پیش‌بینی‌تر شد، بنابراین انسان‌تباران مجبور بودند که با این تغییرپذیری سازگار شوند. بهترین راه برای انجام این کار سازگار شدن بیشتر برای مثال ازطریق باهوش‌تر و مبتکرتر شدن است.

اگر همه ایده‌های فوق معقول به‌نظر می‌رسند، ممکن است به این دلیل باشد که آن‌ها واقعا معقول هستند. مطالعه‌ای مروری در سال ۲۰۱۵ پیشنهاد کرد که مکانیسم‌های تکاملی متعددی روی انسان‌تباران عمل کرده‌اند.

این جا است که مطالعه ون هولشتاین و فولی مطرح می‌شود. اگر انسان‌تباران با فشارهای تکاملی مختلف از گسترش ساوانا تا اقلیم غیرقابل پیش‌بینی رو‌به‌رو بودند، پس رقابت در میان گونه‌های سرده انسان را نیز باید به این ترکیب اضافه کرد.

داستان تکامل انسان بیشتر شبیه رمان «نغمه‌ای از یخ و آتش» است

ون هلشتاین می‌گوید در تلاش برای اثبات این موضوع نیست که عوامل اقلیمی و محیطی در تکامل انسان بی‌اهمیت هستند. بلکه می‌گوید محیط به وضوح تعیین می‌کند چه کنام‌هایی در دسترس هستند. اگر گردش اقلیمی بزرگی وجود داشته باشد و کنام‌های قدیمی از دسترس خارج شده و کنام‌های جدیدی ایجاد شود، این امر تعاملات زیستی را تغییر می‌دهد. نکته مهم از دیدگاه ون هلشتاین این است که تعامل بین گونه‌های انسان‌تباران نیز ممکن است به همین اندازه مهم باشد.

بنابراین، در این‌جا با روایتی در مورد تکامل بشریت هستیم که چندین جنبه دارد. ایده‌های قدیمی مانند فرضیه ساوانا سادگی یک افسانه کلاسیک را دارند که جذاب و در بهترین حالت ناقص هستند. اما داستانی که درحال بازگو کردن آن هستیم، بیشتر شبیه رمان «نغمه‌ای از یخ و آتش» اثر جرج آر. آر. مارتین است: بسیار طولانی، انبوهی از شخصیت‌ها، فراوانی رویدادهای فرعی و تاکنون به‌طرز دردناکی ناتمام.

منبع : زومیت
مجله خبری lastech

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا